نار خاتون...




قبل تر ها اتفاقای بد _ از اونجایی که معتقدم اصالت غم بیشتر از شادیه_ باعث میشد اتفاقای خوبم نخوام. ینی به خاطر بدی های یه چیزی یا بهترش واسه بخش های ناراحت کننده ش ترجیح میدادم بخشهای خوب و شادش هم نخوام. الانم هنوز معتقدم که غم اصیل تره ولی هر چیزی رو به عنوان یه کمپلکس حاوی طیفی از احساسات و عواطف قبول میکنم و اسمشم گذاشتم بزرگ شدن:) اینجوری حداقل خوبیا دیگه یادم نمیره. یا کمتر یادم میره.و ریکشن بهتری دارم و اسمشم گذاشتم ثبات:)


+ فکر کردم که باز کردن دوباره اینجا اشتباهه و از قضا درست هم فکر کردم:)

++ مراقب خودتون باشید.بهارتون سبز:)



قرمه سبزی غذای خوشمزه ایه. خیلی خوشمزه. ولی وقتی دلم فسنجون میخواد ینی فسنجون میخواد. با قرمه سبزی سیر میشه شاید نیمچه لذتی هم ببره دفعات اول ولی گرسنه شه باز فسنجون میخواد. و زیاد که تکرار شه حالش از قرمه سبزی هم شاید به هم بخوره.
یه سری حرفام خوبن خوشمزه ن شیرینن ولی اون لحظه اونی که باید نیستن. یه سری قربون صدقه رفتنا. یه سری بغل کردنا. یه سری بوسیدنا.جای غلط تکرار بشن حالو به هم میزنن.
گاهی وقتا با اخم حل شه نه با نوازش چال شه.



سرما یعنی نبود گرما. حضور دارد اما وجود ندارد. گرم بودن، پر از عشق بودن است پر از دوست داشتن است پر از رنگ نارنجی ست.اصلا مثل پاییز است. شاید بهتر است کمی گرم تر کنار هم باشیم در این سرمای استخوان سوز آذرماه. کمی برای هم وجود داشته باشیم و بتابیم که نشویم عدم وجود دیگران.



یه خیابون پایین تر از خونه خداحافظی کردیم. هوا تاریک شده بود. دو قدم که دور شدم گوشیم زنگ خورد. گفت تا برسی خونه حرف بزن که خیالم راحت باشه هوام تاریکه. خندیدم گفتم باشه. یهو گفت یه دیقه وایسا. گفتم چی شد؟ گفت وایسا یه دیقه. یه آقایی از کنارم رد شد و رفت. گفت خب حالا آروم برو.

به همین سادگی.به همین خوشمزگی. تونستم بگم چی میخوام بگم؟!:)

کلید رو تو قفل چرخوند و منتظر شد برم تو. پشت سرم اومد و در رو از پشت قفل کرد. زبونه ش خراب شده بود بدون قفل بسته نمی موند. شال و کیف م رو کنار کفشام رها کردم و مانتوم رو انداختم رو کاناپه و کنارش ولو شدم. شال و کیفم رو برداشت و گذاشت کنار شومینه رو فرش. نوشابه و دنت های شکلاتی رو گذاشت تو یخچال و کنترل و برداشت و نشست رو کاناپه کناریم نه اون یکیش. روشن کرد و گفت:

- چه خبر از امروز؟

گفتم:

+ خیلی خسته ام.

- فوتبال ساعت چنده؟ جواب تلفنمو ندادی!

+ شلوغ بودم. مریضم دو بار CPR شد

- هنوز شروع نشده. چی بخوریم؟

+ من نا خوردن هم ندارم. یکم کمرم رو ماساژ میدی؟!

- باید برم کفش بگیرم با رضا این کفشه باز زیرش داره بازی درمیاره. 

+.

- جوابمو ندادی چرا زنگ زدم؟

+ گفتم که مریضم حالش.

- شروع شد.تخمه نگرفتیما.

+.

- ساکتی چرا؟!

+.

- بزن دیگه لامصب اه دروازه خالیه.

+.

- خوبی؟! چت شده تو باز؟!

+ .

- دارم با شما حرف میزنما.

+ کی میری با رضا کفش بگیری؟


همان جا که صدای خفقان گرفته ی سه تارش بند دلم را پاره می کند. همان جا که فریاد می زند "زلف بر باد مده" و روزگارش چون زلف یار پریشان و درهم است. همان جا که از اعماق وجود ناله می کند که "شهره ی شهر مشو" و بیستون بر سر راه است و خبر از شیرین. همان جا که مدهوش و شیدا به التماس می گوید که "می مخور با همه کس" و دلش را سیراب خون می کند. همان جا که از اعماق وجود ناله می کند که "شهره ی شهر مشو" از همان جا تا جنون فاصله ای نیست.




حسابی دیرم شده بود.نشستم صندلی جلو و منتظر شدم تاکسی پر شه. چند دیقه گذشت گفتم دیرم میشه آقا اگر حرکت نمیکنید پیاده میشم.گفت من یه ربع دیر تر هم راه بیفتم شوما به موقع می رسی.خواستم پیاده شم که در عقب ماشین باز شد دوتا آقا و یه خانم سوار شدن. نشست پشت فرمون. اومدم غر بزنم عجله دارم و اینا که گفت "حضرت علی می خواست بره بیرون در رو باز کرد و قدم گذاشت بیرون و تا در رو ببنده تو این فاصله پیامبر رفت معراج و برگشت میدونی راننده ش کی بوده؟! من." غر هامو قورت دادم و از هوای یکم پاییزی لذت بردم:/



روی چمن ها ولو شدیم و چراغ های روشن دریاچه رو دید میزدیم دختر بچه شدم و گفتم اولا بیشتر دوستم داشتی نه؟! ساندویچی که زوری داشتیم قورت میدادیم رو یکم تو دهنش چرخوند و گفت چرا الان؟! گفتم آخه بیشتر میگفتی اون موقع ها که. گفت اون موقع ها راهی جز این نداشتم ولی الان میتونم اولین شب پاییزم رو با آشغال ترین ساندویچ دنیا کنارت بگذرونم و بگم خداروشکر.



 

از آزمایشگاه که اومدم بیرون، تو حیاط بیمارستان، خانومه گفت :"ببخشید ده هزار تومن میدی تا خونمون برم؟" یه ندارم گفتم و راهمو کشیدمو رفتم. مطمئن بودم دروغ میگه. ولی ته مغزم و احتمالا قلبم تمایل شدیدی داشت که اگه یه درصد راست بگه چی؟ انگار که آدم دوست داره چیزی که دلش میخواد و باور کنه نه اون چیزی که هست. واسه اینکه تا چند روز هی با خودم نخوام تکرار کنم که "اگه راست میگفت چی" برگشتمو یه ده تومنی گذاشتم کف دستشو راه افتادم سمت خونه. ترجیح دادم گول بخورم. هرچند نمیدونم واقعا باید به این مشاغل کاذب کمک کرد یا نه!

البته بهای واقعیت احتمالی این دفعه ده تومن بود. شاید اگه گرون تر باشه صد در صد مطمئن شم که دروغه:)

 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها